زندانیانی که آزادی شان به قیمت جان شان بود
بهنام محجوبی، زندانی عقیدتی، شش روز پس از انتقال به بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان لقمان، جان باخت. صالحه حسینی، همسر بهنام محجوبی به رادیوفردا گفته است که بیتوجهی به نظریه پزشکان مبنی بر عدم تحمل حبس، عدم رسیدگی به موقع پزشکی و تأخیر در اعزام او به بیمارستان باعث وخامت وضعیت جسمانی و در نهایت به کما رفتن این زندانی عقیدتی شد.
آقای محجوبی پس از شرکت در تجمع دراویش گنابادی در بهمن سال ۹۶ در تهران به دوسال زندان محکوم شد و حکم او، اول تیر ماه، علیرغم نظریه پزشکی مبنی بر عدم تحمل حبس به اجرا گذاشته شد.
روندی که ظرف چند ماه جان بهنام محجوبی را گرفت درباره بسیاری از زندانیان سیاسی و عقیدتی دیگر هم تکرار شده و طی سالهای گذشته دهها تن از این زندانیان جان خود را در زندان از دست دادهاند.
بر اساس قوانین جمهوری اسلامی مسئولیت سلامتی زندانیان بر عهده دستگاه قضایی و سازمان زندانهاست، با این حال مسئولان این نهادها همراه با نهادهای امنیتی با مخفی کاری، جعل روایت و فشار بر خانوادههای زندانیان و جانباختگان از هرگونه پاسخگویی و پذیرش مسئولیت سرباز میزنند.
از علیاکبر سعیدی سیرجانی، نویسنده که ۲۳ اسفند ۱۳۷۲ توسط مأموران وزارت اطلاعات در خیابان ربوده شد و پس از ۹ ماه بیخبری، در چهارم آذرماه ۱۳۷۳ در زندان کشته شد و مرگ طبیعی عنوان شد تا بهنام محجوبی که اداره کل زندانها مدعی شده «با اراده و تصمیم خود و بدون مشورت پزشک اقدام به مصرف خودسرانه چندین داروی خود و دیگران در زندان به صورت همزمان کرده است».
سعید امامی از مأموران بلندپایه وزارت اطلاعات و متهم ردیف اول قتلهای زنجیرهای در یک سخنرانی در شهر همدان که فایل صوتیاش منتشر شد، گفته بود که در زندان به علیاکبر سعیدی سیرجانی، یکی از خوراکیهای مورد علاقهاش یعنی ارده داده شد و به دلیل آنکه این ماده غذایی باعث قبض شدن معده و یبوست میشود، بازجویان به جای شیاف ملین، به او «شیافی ساخته شده از پتاسیم» دادند؛ شیافی که قلب سعیدی سیرجانی را از کار انداخت و جانش را گرفت.
علت مرگ او حمله قلبی عنوان شد. علی اکبر هاشمی رفسنجانی، رئیسجمهور وقت، اما در خاطرات خود نوشته است که «آقای محمد یزدی، رئیس قوه قضائیه، گزارش پزشکی قانونی در مورد مرگ آقای سعیدی سیرجانی در زندان را گفت که مرگ طبیعی بوده».
هیچ آمار دقیقی از تعداد زندانیانی که در زندانهای جمهوری اسلامی جان خود را از دست دادهاند، وجود ندارد اما سالهای نخستین پیروزی انقلاب ۵۷ و استقرار حکومت جمهوری اسلامی و دهه ۶۰ هیچ توضیحی درباره علت جان باختن زندانیان داده نمیشد و از زندانیانی که زیر شکنجه کشته میشدند، تنها ساکی به خانوادههای آنها تحویل داده میشد، بدون اینکه حق سؤال درباره سرنوشت فرزندانشان را داشته باشند.
طی سالهای گذشته اما در بسیاری از موارد مقامات جمهوری اسلامی مدعی خودکشی زندانیان شدهاند و یا تلاش کردهاند مرگ آنها را یک مرگ طبیعی جلوه بدهند. این در حالی است که خانوادهها بارها در مصاحبه با رسانهها از حذف سیستماتیک فرزندانشان توسط سیستم قضایی و امنیتی بر اثر شکنجه و یا عدم اجازه دسترسی به امکانات پزشکی سخن گفتهاند.
اکبر محمدی
در جریان درگیریهای کوی دانشگاه تهران در تیرماه ۱۳۷۸ اکبر محمدی، فعال دانشجویی، به اتفاق برادرش منوچهر محمدی بازداشت و ابتدا به اعدام محکوم شد. هرچند که حکم اعدام او به ۱۵ سال زندان تغییر یافت اما آقای محمدی در سال ۱۳۸۵ در زندان اوین جان خود را از دست داد.
گلجهان اشرفپور مادر او در توضیح روند جان باختن فرزندش در زندان گفته است: «اکبر را در زندان خیلی اذیت کرده بودند. شکنجه کرده بودند. داغون شده بود. او سه بار جراحی شد. دکتر میگفت او نباید به زندان برگردد و شرایط زندان برایش کشنده است. به گواهی دکتر، بدن پسرم در زندان عفونت کرده بود و باید برای مداوا به خارج از کشور میرفت. اما او را به زندان برگرداندند. هر چه اعتراض کردیم گفتیم نیاز به استراحت دارد، نیاز به درمان دارد و دکتر گواهی داده، قبول نکردند. وقتی اکبر را بردند حس کردم دیگر اکبر برنخواهد گشت. وقتی به زندان بازگشت در اعتراض به این قضیه اعتصاب غذا کرد. توجهی نکردند و نگذاشتند درمان شود.
علت مرگ اکبر محمدی از سوی مسئولان زندان، سکته قلبی عنوان شد.
هدی صابر
خرداد ۱۳۹۰ جنازه هدی صابر از زندان اوین بیرون آمد. فعال ملی مذهبی که در اعتراض به وقایع منجر به جان باختن هاله سحابی، دست به اعتصاب غذا زده بود و بر اثر سکته قلبی ناشی از اعتصاب غذا، جان خود را از دست داد. فریده جمشیدی، همسر آقای صابر اعلام کرد که «همسر من به دلیل رسیدگی نکردن و عدم توجه مسئولان زندان به وضعیت او جان باخت».
فیروزه صابر، خواهر هدی صابر توضیح داده است: «برادرم ساعت چهار بامداد جمعه حالش بد میشود، به شدت در ناحیه سینه درد داشته هر چه میگوید و همبندیهای او میگویند مسئولان زندان توجهی نمیکنند. دو بار دچار حمله قلبی شده باز توجهی نمیکنند و بعد از حدوداً شش ساعت او را به بیمارستان مدرس میبرند که دیگر کار از کار گذشته بود، خیلی دیر او را میبرند و همین تأخیر باعث میشود که برادرم جانش را از دست بدهد».
۶۴ زندانی سیاسی که در بند ۳۵۰ با آقای صابر همبند بودهاند، در نامهای شهادت دادند که «هدی صابر در هشتمین روز اعتصاب غذای خود در بهداری از سوی مأمورانی که حدس میزنند مأموران امنیتی و اطلاعاتی بودهاند، به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفته است». خانواده آقای صابر نیز با طرح شکایت در دستگاه قضایی اعلام کردند «آقایان باید توضیح دهند چطور کسی را که اعتصاب غذا کرده و مریض است به درمانگاه میبرند و به جای درمان، مورد ضرب و شتم قرار میدهند؟ این یک فاجعه است و ما از آن نخواهیم گذشت».
غلامحسین محسنی اژهای، سخنگوی وقت قوه قضائیه، اما در آستانه اولین سالگرد جان باختن هدی صابر مدعی شد که او به مرگ طبیعی از دنیا رفته و آخرین نظریات پزشکی قانونی هم اعلام شده که طبق آن کسی در این خصوص مقصر نیست.
البرز قاسمیشال
ناخدا یکم نیروی دریایی ارتش و معاون آموزشی یگان ویژه رشت به گفته خانوادهاش، ۲۳ اردیبهشت ۸۷ موقعی که بازداشت شد در سلامت کامل بود، اما جنازهاش از زندان بیرون آمد. حمید قاسمیشال برادر البرز که در زندان شاهد نابینا شدن و سپس جان باختن برادرش بود گفته است: «در ملاقات به خواهرم گفته بود چشمانش تار میبیند. گفتیم تأثیرات زندان است و چشمهایش ضعیف شده. سر سفره پرسیدم البرز چیکار میکنی؟ گفت من هیچ چیزی نمیبینم. گفتم یعنی چی؟ گفت همهاش سیاهی میبینم هیچ چیزی نمیبینم. البرز را بردیم بهداری زندان و متخصص چشم آوردند، نگاه کرد و گفت هیچ مشکلی ندارد. گفتم نمیتواند ببیند. گفت تمارض میکند. از همان روز سلامتی برادرم در سراشیبی خیلی تندی افتاده بود حتی به جایی رسید که نمیتوانست استحمام بکند. کاملاً بینایی را از دست داده بود، کنترل ادرار هم نداشت. چند بار بهداری زندان اوین برده بودند اما دیگر نمیتوانستند رگ او را پیدا بکنند. دکتر نوشته بود که توان زندان ندارد و باید پیش خانوادهاش باشد. اما قبول نکردند. مدعی بودند که سرطان دارد و باید شیمی درمانی شود. جعفری دولت آبادی(دادستان وقت تهران) اما قبول نکرد. برادر مرا اینقدر در بهداری نگاه داشته بودند که به اغما رفته بود. بعد برده بودند اورژانس بیمارستان شهدای تجریش و فوت کرد. گفتند سرطان معده داشته زده به مغزش و خونریزی مغزی کرده. ما این ادعا را نمیدانیم فقط میدانیم اگر امکان و اجازه درمان میدادند شاید الان زنده بود».
برادران قاسمیشال متهم به جاسوسی و محکوم به اعدام شده بودند اما با بررسی مجدد پرونده از اتهامات منتسب تبرئه و حمید قاسمیشال از زندان آزاد شد.
امیرحسین حشمتساران
۱۶ اسفند ۸۷، امیرحسین حشمتساران که بیش از چهار سال در زندان رجاییشهر کرج زندانی بود، در بیمارستان رجایی کرج درگذشت.
محمدرضا فقیهی، وکیل آقای حشمتساران، در گفتوگو با رادیو فردا گفت که «زندان کوشش جدی برای معالجه زندانی بیمارش نکرده و با توجه به اینکه زندان مسئول سلامتی زندانیان است، کوتاهی مقامات زندان مسلم است».
به گفته وکیل آقای حشمتساران، این زندانی سیاسی از ماهها قبل دچار عارضه قلبی بوده و «بارها حال او بد شده بود». با این وجود دادستان انقلاب شهریار درخواستهای همسر آقای حشمتساران، الهه نازجو، را برای درمان این زندانی بیپاسخ گذاشت.
امیرحسین حشمتساران در سال ۱۳۸۳ به اتهام تأسیس گروهی به نام «جبهه اتحاد ملی ایران» محاکمه و در دادگاه انقلاب شهریار به هشت سال حبس محکوم شد.
محسن دگمهچی
هشت فروردین ۱۳۹۰، بازاری سرشناس که به ۱۰ سال حبس تعزیری محکوم شده بود، در حالی درگذشت که به گفته همسرش هنگام بازداشت هیچ مشکلی نداشت و کاملاً سالم بود.
مریم النگی، همسر آقای دگمهچی، گفته است: «بیماری، شهریور ۸۹ یعنی دقیقاً یکسال بعد از بازداشت و در زندان شروع شد. سه ماه در بردن او به پزشک تعلل کردند و رسیدگی نشد و وقتی تصمیم به بردن او پیش متخصص گرفتند که دیگر کار از کار گذشته بود. او را به بیمارستان بردند و جراحی شکم انجام دادند. بخشی از لوزالمعدهاش را درآوردند و همان موقع تشخیص دادند که سرطان دارد. اما مسئله این است که هیچکسی در این مدت کوتاه، جانش را از دست میدهد و با دارو و رسیدگی پزشکی، بیماری کنترل میشود اما همسر من از درمان محروم بود و ظرف ۹۵ روز از آغاز بیماریاش جان باخت. میتوانست با جریان رسیدگی پزشکی اصلاً چنین فاجعهای رخ ندهد».
همسر آقای دگمهچی گفته است: «بارها رفتم و گفتم با هر میزان وثیقهای که میخواهید فقط چند روز مرخصی بدهید. مرخصی روی تخت بیمارستان تا تحت مداوا قرار گیرد و باز او را به زندان ببرید، اما تا این حد را هم موافقت نکردند. همسر من تنها شش ماه دوره شیمی درمانی داشت، اگر انجام می شد این اتفاق نمیافتاد».
وحید صیادی نصیری
۲۱ آذر ۹۷، وحید صیادی نصیری که به خاطر فعالیتهایش در فیسبوک، به توهین به مقدسات و رهبری و همچنین تبلیغ علیه نظام متهم و به دو سال و نیم زندان محکوم شده بود در حالی درگذشت که الهه صیادی نصیری، خواهر او به رادیو فردا گفت که او از چندین روز پیش در اعتصاب غذا به سر میبرد.
وحید صیادی نصیری در اعتراض به رعایت نشدن اجرای اصل تفکیک زندانیان متناسب با جرائم، اعتصاب غذا کرده بود.
منصور رادپور
خرداد ۱۳۹۱ منصور رادپور در حالی در زندان درگذشت که به گفته همسرش سابقه بیماری نداشته اما در دوران زندان، تمام مدت از ناراحتی معده رنج میبرده و شاکی بوده که چرا او را جهت درمان به خارج از زندان منتقل نمیکنند.
دخترش مهسا رادپور که دو هفته پیش از آن با پدرش ملاقات کرده بود اعلام کرد: «پزشک قانونی گفت علت مرگ، سکته مغزی است اما وقتی جنازه پدر را دیدیم اصلاً به آدمی که بر اثر سکته مغزی مرده باشد شباهت نداشت. تمام بدنش زخمی و کبود بود و آثار ضرب و شتم روی بدنش معلوم بود. من مطمئن هستم او را کشتند چون کسی که سکته مغزی میکند بدن و دست و پایش اینطور آش و لاش نمیشود».
آقای رادپور اردیبهشت ۱۳۸۶ بازداشت و از سوی دادگاه انقلاب اسلامی کرج، به اتهام همکاری با سازمان مجاهدین خلق ایران به پنج سال زندان محکوم شده بود که بعداً به هشت سال افزایش یافت.
شاهرخ زمانی
شاهرخ زمانی، نقاش ساختمان و فعال کارگری که از سال ۹۰ به اتهام تلاش برای تشکیل تشکلهای کارگری از جمله سندیکای کارگران نقاش زندانی و به ۱۱ سال حبس تعزیری محکوم شده بود، ۲۲ شهریور ۹۴ در زندان رجاییشهر جان باخت.
مسئولان زندان علت مرگ را سکته مغزی عنوان کردند اما نینا زمانی، دختر آقای زمانی اعلام کرد که پدرش «هیچ مشکلی جسمی نداشت و کاملاً سالم بود».
افشین اسانلو
علت مرگ افشین اسانلو در ۳۱ خرداد ۹۲ از سوی مسئولان زندان سکته قلبی اعلام شد. فرشته اسانلو، خواهر او اما اعلام کرد که برادرش هیچ سابقه بیماری قلبی نداشته و در آخرين ملاقات سالم بوده است.
فرشته اسانلو به کمپين بينالمللی حقوق بشر گفته بود که پرستاران بيمارستان گفتهاند او را حدود ساعت ۸ شب به بيمارستان آوردهاند اما او مدتها پيش از رسيدن به بيمارستان فوت کرده بوده.
افشين اسانلو، ۴۲ ساله، فعال کارگری و برادر منصور اسانلو از اعضای وقت سنديکای شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه بود که در سال ۸۸ به اتهام تبانی و اجتماع به قصد اقدام عليه امنيت ملی به پنج سال حبس تعزيری محکوم شده بود.
طالب بساطی
دانشجوی پرستاری و کارمند اورژانس شهرستان ملکشاهی ایلام، بازداشتی مرتبط با اعتراضات دی ماه ۱۳۹۶ که در زندان جان باخت. جلال میرزایی نماینده وقت ایلام در مجلس شورای اسلامی علت مرگ او را سکته قلبی عنوان کرد.
آقای بساطی ۲۹ بهمن ۱۳۹۶ در منزل شخصیاش بازداشت شد و جنازه او ششم اسفند همان سال به خانوادهاش تحویل داده شد. بیبیسی گزارش داده بود که در گواهی فوت آقای بساطی ذکر شده که او به دلیل «ترومای مغزی» فوت کرده و آثار ضرب و جرح بر بدن متوفی مشهود بوده است.
محمد راجی
اسفند ۹۶ دختر محمد راجی، یکی از دراویش گنابادی در مصاحبه با رادیو فردا تأیید کرد که مأموران نیروی انتظامی اعلام کردهاند، پدرش بر اثر ضربات وارده به کما رفته و فوت شده است.
طیبه راجی گفت که پدرش هنگام بازداشت در اول اسفند همان سال شدیداً ضرب و شتم شده بود و حال وخیمی داشت اما دست خود را تکان داد و بعد از آن هیچ تماسی با خانواده نداشته است.
وبسایت مجذوبان نور که اخبار مربوط به درویشان گنابادی را پوشش میداد، خبر داده بود که آقای راجی در اثر ضربات وارده در حین بازجویی در بازداشتگاه پلیس کشته شده است.
محمد راجی از فرماندهان سابق سپاه پاسداران بوده و در جنگ ایران و عراق مجروح شیمیایی شده بود.
علیرضا شیرمحمدی
شامگاه دوشنبه ۲۰ خرداد ۹۸ نیز دو زندانی با حمله به علیرضا شیرمحمدعلی در زندان فشافویه، او را به قتل رساندند. آقای شیرمحمدعلی در اعتراضهای مرداد ۹۷ بازداشت و به هشت سال زندان محکوم شد.
این زندانی سیاسی در حالی در زندان کشته شد که بیشتر در اعتراض به عدم امنیت جانی و شرایط غیر انسانی در زندان فشافویه دست به اعتصاب غذا زده بود.
محمدهادی عرفانیان کاسب، وکیل علیرضا شیرمحمدعلی، در گفتوگو با خبرگزاری ایلنا اعلام کرده بود که در همان بند موکلش دو قاتل نیز در سلولی انفرادی نگهداری میشدند که همیشه در آن بسته بود اما مشخص نیست که چطور آن شب، آن دو نفر آقای شیرمحمدعلی را به داخل سلول کشیدند و او را به قتل رساندند.
زندانیانی که گفته شد خودکشی کردند
دهها زندانی طی سالهای گذشته در زندانهای جمهوری اسلامی جان باختند و علت مرگ آنها از سوی مسئولان و مقامات قضایی و امنیتی، خودکشی عنوان شد.
امیدرضا میرصیافی
وبلاگنویس جوانی که ۱۹ بهمن ۱۳۸۷ زندانی شد ۴۲ روز بعد در بیمارستان لقمان جان باخت و مسئولان زندان علت مرگ را مسمومیت دارویی عنوان کردند.
امیدرضا میرصیافی به اتهام تبليغ عليه نظام و توهین به بنیانگذار و رهبر جمهوری اسلامی به دو سال و نیم حبس تعزيری محکوم شده بود.
محمدعلی دادخواه، وکیل آقای میرصیافی، به خانواده او گفته بود که در جواب کالبدشکافی علت فوت را «خوردن قرص پروپرانولول به تعداد ۳۰ تا ۴۰ عدد» نوشته بودند.
امیرپرویز میرصیافی، برادر امیدرضا اما در مصاحبهای گفته است «من خودم جسد را دیدم. گوش سمت چپ خونریزی شدید داشت. بینیاش پر از لختههای خون بود. صورتش کبود بود. پشت کتفها کبود بود و پشت کمر. جمجمه شکستگی داشت. طوری که قسمت زیر سرش، ملحفهای که جسد را در آن پیچیده بودند کاملاً خونی شده بود. به ما گفته بودند که ایشان قرص خورده، فشارش افت کرده و فوت کرده است. چنین چیزی نمیتواند صحت داشته باشد و ایشان قطعاً کتکخورده، این را مطمئن هستم. میدانم که زیر کتک حالش بد شده و رسیدگی نشده و ایشان در گذشته.»
دکتر حسام فیروزی، همبندی امیدرضا میرصیافی، هم شهادت داد که در بهداری زندان در برابر اصرار امیدرضا برای معالجه، او را «مورد ضرب و شتم قرار داده و گفتهاند تمارض میکند».
کاووس سیدامامی
۲۱ بهمن ۱۳۹۶، رامین سیدامامی پسر کاووس سیدامامی در صفحه توئیتر خود خبر داد که پدرش دو هفته پس از بازداشت، در زندان درگذشته است و مقامهای زندان نیز علت آن را «خودکشی» اعلام کردهاند. خانواده آقای سید امامی این ادعا را رد کردند.
کاووس سید امامی، دکترای جامعه شناسی و عضو هيئت علمی دانشکده معارف اسلامی و علوم سياسی دانشگاه امام صادق بود. او همزمان مدیرعامل مؤسسه «حیات وحش میراث پارسیان» بود.
ابراهیم لطفاللهی
۱۶ دی ماه ۸۶ ابراهیم لطفاللهی، دانشجوی دانشگاه پیام نور سنندج، مقابل دانشگاه بازداشت شد و هشت روز بعد در بازداشتگاه این شهر جان باخت.
صالح نیکبخت، وکیل خانواده لطفاللهی، گفته است: «دادگاه، قرار بازپرس مبنی بر خودکشی را تأیید کرد و اعلام کرد که قتلی واقع نشده. ما اعتراض کردیم و گفتیم با توجه به اینکه در نظریه پزشکی قانونی به آثار ضربه و خونریزی در بینی اشاره شده مجدداً خواهان رسیدگی هستیم و تقاضای نبش قبر را داریم اما متأسفانه نه بازپرس و نه دادستان سنندج موافقت نکردند و گفتند نظریه پزشکی قانونی قبلاً صادر شده و نبش قبر، وجاهت شرعی ندارد. گفتند که در حمام زندان و با زیر پیراهنش خود را با دوش دار زده و خودکشی کرده. در حالی که ما معتقد بودیم باید مسئله روشن شود و خانواده نیز اطمینان خاطر پیدا کنند که مسئله دقیقاً چه بوده اما متأسفانه موافقت نشد».
ولیالله فیض مهدوی
ولیالله فیض مهدوی مهرماه سال ۱۳۸۰ بازداشت شد و ۱۵ شهریور سال ۱۳۸۵ مسئولان زندان اوین خبر مرگ او را به طور رسمی اعلام کرده و مدعی شدند که «خود را در سلولش حلقآویز کرد و پس از انتقال به بیمارستان، در آنجا فوت کرد».
او به اتهام عضویت در سازمان مجاهدین خلق بازداشت و به اعدام محکوم شده بود و به گفته همبندیهایش در اعتراض به برخورد مقامهای زندان گوهردشت از دو هفته پیش در اعتصاب غذا بود و پس ازآنکه به اغما رفت به بیمارستان شریعتی منتقل شد.
محمدجواد پرنداخ
محمدجواد پرنداخ، دانشجوی مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی اصفهان بود که پس از شرکت در تجمع دانشجویان این دانشگاه در جریان اعتراضات خرداد ۸۸، به اداره اطلاعات اصفهان احضار و پس از دو روز جسد بیجان او پیدا شد.
فرهاد تجری، نماینده مجلس که عضو کمیته پیگیری مجلس بود به اتفاق رئیس اطلاعات گیلانغرب، با حضور در منزل آقای پرنداخ از آنها خواسته بودند اعلام کنند فرزندشان در تصادف جان باخته است. اما خبرگزاری دولتی ایرنا مدعی شد که محمدجواد پرنداخ یکی از عوامل اصلی اغتشاشات در اصفهان بوده و خودکشی کرده است.
خانواده پرنداخ با رد این ادعاها، در شکایتی خواهان روشن شدن قضیه قتل پسرشان شدند؛ شکایتی که از آنان پذیرفته نشد و پرونده باز نشده مختومه شد. صادق پرنداخ، برادر او گفته است: «ما اقلیت قومی هستیم اصلاً تحویلمان هم نمی گیرند حتی شکایت را هم قبول نمیکنند چکار میتوانیم بکنیم؟ چگونه باید پیگیری کنیم؟ پدر و مادرم هم میگویند الان فقط تو ماندهای و میترسیم بلایی سر تو بیاید. برای همین پرونده را به خدا واگذار کردهایم. خدا خود حکم خواهد کرد».
وحید حیدری
وحید حیدری، ۲۲ ساله، دستفروش و معترض اراکی، دهم دی ماه ۱۳۹۶ بازداشت شد و روز شنبه، ۱۶ دی ماه جنازهاش به خاک سپرده شد.
مسئولان قضایی او را متهم به خرید و فروش مواد مخدر کرده و مدعی شدند که در بازداشتگاه خودکشی کرده است. مسئلهای که از سوی عموی وحید حیدری و فعالان مدنی و وکلای شهر اراک رد شد.
محمد نجفی، وکیل دادگستری به دلیل پیگیری پرونده قتل وحید حیدری در زندان، بازداشت شد.
سینا قنبری
سینا قنبری، جوان ۲۲ ساله و دیگر بازداشتی اعتراضات دی ماه ۹۶، روز دهم دی ماه همان سال در تهران بازداشت و نوزدهم دی ماه جنازه او را به خانوادهاش تحویل دادند.
مقامات قضایی مدعی شدند که او در دستشویی قرنطینه زندان اوین خودکشی کرده، اما کمیته پیگیری بازداشتهای دی ۹۶ اما به نقل از دو «شاهد عینی» اعلام کرد که سینا قنبری دو روز قبل از مرگ بازجویی شده و «بعد از بازداشت به هماتاقیهایش میگوید که خانهتکانی داشتهاند (کتک خورده) به نحوی که برخی از بخشهای بدنش به شدت کبود بودهاست».
محمدجعفر منتظری، دادستان کل کشور، ۲۱ دی ماه همان سال مدعی شد که سینا قنبری معتاد بوده و خودکشی کرده است. پروژه و سناریویی که برای دیگر کشتهشدگان در زندان در همان سال هم به اجرا درآمد.
ناصر آلبوشوکه درفشان، محمد کعبی و رضا مغامسی
ناصر آلبوشوکه درفشان، محمد کعبی و رضا مغامسی، سه جوان عرب که بهمن ماه ۹۰ و در جریان ناآرامیهای شهرهای شوش و حمیدیه، در اهواز بازداشت شد.
ناصر آلبوشوکه، جوان ۱۹ سالهای بود که به گفته خانوادهاش هیچ گونه فعالیت سیاسی و ارتباطی هم با ناآرامیهای شوش و حمیدیه نداشت: «گفتند که خودش را کشته است در حالی که آثار ضرب و جرح در صورت، سینه و بدن ناصر وجود داشته. گردنش کبود بوده و انگار که طنابی قبلاً دور گردنش بوده است. بعد گفتند حق ندارید مراسم بگیرید. داییام اعتراض کرد و جنازه را ندادند. جنازه ناصر را بردند سردخانه بیمارستان گلستان اهواز و ۱۱ روز آنجا ماند بعد جنازه را به این شرط دادند که خانواده سکوت کنند و حرفی نزنند و بیرون از اهواز ببرند. آنها هم جنازه را بردند شهر رامشیر (خلف آباد) و آنجا دفن کردند».
محمد کعبی، دیگر شهروند عرب اما ۳۵ سال داشت و تنها یک تلفن از اداره اطلاعات، پرونده او و مرگ او را در دستگاه قضایی و امنیتی مختومه کرد: «فقط یک تماس تلفنی گرفتند و به خانواده گفتند خودمان جنازهاش را دفن کردیم، پیگیری نکنید، حق برگزاری هیچ مراسمی هم ندارید».
محمد کعبی، دانشجوی حقوق و از فعالان عرب در استان خوزستان بود. به گفته خانوادهاش «محمد را در منزل به اتفاق پدر و خواهرش بازداشت کردند. پدر و خواهرش را آزاد کردند اما محمد را بردند و دیگر هیچ خبری از او نداشتیم تا اینکه حدوداً ۲۰ روز بعد از بازداشت، یک تلفن ناشناس که شمارهای هم نیفتاده بود، به خانواده شد. فردی پای خط گفت من از اداره اطلاعات تماس میگیرم محمد فوت کرده و او را جایی دفن کردهایم، دیگر هم پیگیری نکنید. این فرد گفته بود که حق گرفتن هیچ مراسمی هم ندارید و سکوت کنید».
رضا مغامسی، دیگر شهروند عرب است که در بازداشتگاه اطلاعات اهواز جان خود را از دست داده است؛ از او تاکنون کمتر اطلاعاتی منتشر شده و خانوادهاش سکوت اختیار کردهاند.
جانباختگانی که به رسمیت شناخته شدند
در میان جانباختگان زندان تنها تعداد معدودی از سوی حکومت به رسمیت شناخته شدند و پرونده های شکایت خانواده های آنها به دادگاه کشیده شد هرچند که به گفته خانوادهها هرگز دادرسی عادلانهای صورت نگرفت. پروندههای شکایت بسیاری از خانوادههایی که در زندانها جان خود را از دست دادند، در همان مراحل ابتدایی شکایت خانوادهها مختومه شد یا مسکوت ماند.
زهرا کاظمی
دوم تیرماه ۱۳۸۲هنگام گرفتن عکس از تجمع خانوادههای تعدادی از زندانیان سیاسی در مقابل زندان اوین، زهرا کاظمی عکاس ایرانی کانادایی بازداشت شد و ۱۸ روز بعد در۲۰ تیرماه همان سال در بیمارستان بقیهالله اعظم تهران جان باخت.
محسن آرمین، نایب رئیس وقت مجلس ششم و عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی، از تریبون رسمی مجلس انگشت اتهام را به سوی سعید مرتضوی گرفت و گفت: «زهرا کاظمی به بازجویان نیروی انتظامی میگوید که به هنگام بازجویی در دادستانی بهویژه از ناحیه سر مورد ضرب و شتم قرار گرفته است. پنجم تیر ماه ساعت ۱۲شب او را به بیمارستان منتقل میکنند و ساعت شش صبح روز ششم، حالش وخیم شده به علت خونریزی مغزی به کما میرود و دچار مرگ مغزی میشود. علت خونریزی، ضربه مغزی و شکستگی جمجمه تشخیص داده میشود. زهرا کاظمی تا روز ۱۹تیرماه علیرغم مرگ مغزی زیر دستگاه تنفس مصنوعی نگهداری میشود و پس از این تاریخ مرگ او اعلام میگردد. قاضی مرتضوی پس از درگذشت او خارج از حیطه مسئولیت و بدون اطلاع به وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، مدیرکل رسانههای خارجی این وزارت (محمدحسین خوشوقت) را احضار میکند و از او میخواهد در مصاحبهای علت فوت وی را سکته مغزی اعلام کند».
هیئت ویژه ریاست جمهوری وقت علت جان باختن خانم کاظمی را «شکستگی جمجمه، خونریزی مغزی و عوارض آن در اثر اصابت جسم سخت به سر و یا برخورد سر به جسم سخت» عنوان کرد.
به گفته شیرین عبادی، وکیل خانواده زهرا کاظمی اما «در نهایت اعلام کردند که قاتل شناخته نمیشود. در حالی که ما میدانیم در زندان اوین در ۲۴ساعت فیلمبرداری میشود در اتاقهای انفرادی که زهرا کاظمی هم انفرادی بود. در حالی که در پرونده هم منعکس بود که آقای مرتضوی به عنوان دادستان تا ساعت سه بعد از نیمه شب در اتاق او مشغول بازجویی بود».
علی یونسی، وزیر سابق اطلاعات ۱۴ سال بعد در ۶ اسفند ۹۶ در مصاحبه ای اعلام کرد که زهرا کاظمی، گویا در فرآیند بازرسی، تحویل اشیا و انتقال به بازداشتگاه و نه در بازجویی «بهدلیل مقاومت برای تحویل اشیای همراه خود، مورد ضرب و شتم قرار میگیرد و سر او به جدول خیابان اصابت میکند و منجر به خونریزی مغزی او میشود و اگر چنانچه به موقع او را به بیمارستان منتقل میکردند حتماً او نجات مییافت».
ستار بهشتی
ستار بهشتی در سال ۱۳۹۱ به دليل انتشار مطالب انتقادی از جمهوری اسلامی در وبلاگ خود توسط پليس امنيت سايبری بازداشت شد و بر اثر آسيبهای ناشی از شکنجه در طول بازداشت، جان خود را از دست داد.
دادگاه مرگ ستار بهشتی را «قتل شبه عمد» تشخيص داد و قاتل او را که از مأموران نیروی انتظامی بود، به سه سال زندان محکوم کرد.
در حکم نهايی دادگاه، اکبر تقیزاده، مأمور پليس فتای نیروی انتظامی و متهم اصلی پرونده قتل ستار بهشتی به سهسال حبس، ۷۴ ضربه شلاق و دو سال اقامت اجباری در برازجان محکوم شد.
مادر ستار بهشتی و وکیل مدافع او که معتقدند در این واقعه قتل عمد رخ داده و در اعتراض به «شبه عمد» دانسته شدن قتل ستار بهشتی، در آن دادگاه شرکت نکردند.
پس از مرگ ستار بهشتی، ۴۱ زندانی سیاسی زندان اوين در نامهای شهادت دادند که او در روزهای ۱۰ و ۱۱ آبان در بند ۳۵۰ زندان اوين بوده، در حالی که به شدت شکنجه شده بود و آثار شکنجههای مختلف بر تمام بدنش مشخص بوده است.
جانباختگان کهریزک
امیر جوادیفر، محمد کامرانی و محسن روحالامینی سه تن از جانباختگان بازداشتگاه کهریزک هستند که زیر شکنجه و بر اثر بدرفتاری مأموران جان خود را از دست دادند. جمهوری اسلامی مسئولیت کشته شدن آنها را پذیرفت. بر اساس حکم دادگاه پرونده کهریزک، دو نفر از متهمان پرونده به اتهام قتل اين سه تن که پس از آغاز اعتراض ها به نتايج انتخابات، بازداشت شده بودند، به قصاص محکوم شدند.
همچنين ۹ متهم ديگر نيز به تحمل حبس، پرداخت ديه، جزای نقدی، انفصال موقت از خدمت و شلاق تعزيری محکوم شدند و يک متهم ديگر به دليل احراز نشدن جرم، از اتهامهای وارده تبرئه شد.
خانوادههای جانباختگان کهریزک اما با گذشت از قصاص دو تن از عوامل این قتلها خواستار پاسخگویی آمران اصلی این قضیه یعنی سعید مرتضوی، حسن زارع دهنوی (معروف به قاضی حداد) و علیاکبر حیدریفر شدند. در نهایت سعید مرتضوی به انفصال دائم از خدمات قضایی و پنج سال انفصال از خدمات دولتی و ۲۰۰ هزار تومان جریمه نقدی نیز محکوم شد.
جمهوری اسلامی از پذیرش مسئولیت جان باختن رامین آقازاده قهرمانی و احمد نجاتی کارگر که پس از آزادی از بازداشتگاه کهریزک در اثر عوارض ناشی از بدرفتاری ها جان خود را از دست دادند، سرباز زد.
سرنوشتهای نامعلوم
آنچه در تمام موارد بازداشت شدگان و زندانیانی که در زندانهای جمهوری اسلامی جان باختهاند، مشترک است عدم مسئولیتپذیری مسئولان قضایی و امنیتی جمهوری اسلامی در قبال سرنوشت آنها و تلاش مقامهای ردههای مختلف حکومت برای مخفیکاری و جعل روایت واقعیتی است که بر سر این زندانیان آمده است.
در مواردی اما حتی از جعل روایت هم خبری نیست و هیچ یک از مسئولان حکومتی حاضر به ارائه هیچگونه توضیحی درباره سرنوشت بازداشتشدگان نشدهاند تا جایی که با گذشت بیش از دو دهه از سرنوشت پیروز دوانی، سعید زینالی و فرشته علیزاده هم هیچ خبری در دست نیست.
پیروز دوانی، نویسنده و مترجم و صاحب امتیاز نشریه پیروز، ۲۲ سال است که ربوده شده و جنازهاش پیدا نشده است. او سوم شهریور ماه ۱۳۷۷ از خانه خارج شد و حسین دوانی، برادرش، میگوید: «کاری کردند که هیچ اثری از برادرم نماند، بهگونهای که حتی برای ربوده شدن پیروز هم پروندهای تشکیل ندادند. اردیبهشت ۱۳۷۷ یعنی چهار ماه قبل از ناپدید شدن پیروز دوانی، آقای رازینی به برادرم گفته بود دست از نوشتن بردار والا طوری از بین میروی که هیچ اثری از تو نماند. دقیقاً همین کار را کردند. هیچ اثری از برادرم نماند».
سعید زینالی، فارغ التحصیل رشته کامپیوتر از دانشگاه تهران در جریان اعتراضات کوی دانشگاه ۷۸ در منزل مسکونی خود بازداشت شد و پس از گذشت ۲۱ سال خانواده او هیچ خبری از سرنوشت او ندارند. اکرم نقابی، مادر سعید زینالی اعلام کرده است که «سه مأمور با اسلحه آمدند و گفتند سعید را برای ۱۰ دقیقه سؤال میبرند. سعید در زمان بازداشت ۲۲ ساله بود. دو یا سه ماه بعد از بازداشت از زندان تماس گرفت، گفت من خوب هستم و دنبال کارهایم باشید، بعد از آن هیچ خبری از پسرم ندارم».
فرشته علیزاده به گفته مادر سعید زینالی از دیگر بازداشتیهای کوی دانشگاه ۷۸ است که مشخص نیست چه سرنوشتی یافته است. خانم نقابی میگوید که تا چند سال پیش مادر فرشته علیزاده را که پیگیر سرنوشت دخترش بود میدیده، اما پس از فوت او اطلاعی ندارد که دیگر اعضای خانواده خانم علیزاده پیگیر پرونده هستند یا نه.
زهرا بنییعقوب و مهرداد طالشی
اما این تنها زندانیان سیاسی و عقیدتی نیستند که با چنین سرنوشتهایی مواجهند. زهرا بنییعقوب و مهرداد طالشی تنها دو نمونه از بازداشتشدگان غیرسیاسی هستند که در بازداشتگاه جان باختند.
زهرا بنییعقوب، دانشجوی رشته پزشکی که برای گذراندن طرح خدمات پزشکی به صورت داوطلبانه به یکی از روستاهای دور افتاده ایران رفته بود، در بیستم مهر ماه۱۳۸۶، در یکی از پارکهای همدان به اتهام آنچه «ارتکاب جرم مشهود» خوانده شد، توسط مأموران ستاد امر به معروف بازداشت و به بخش منکرات منتقل شد. دو روز بعد مسئولان بازداشتگاه مدعی شدند که او با استفاده از پلاکارد پارچهای در راهروی طبقه دوم بازداشتگاه خودکشی کرده است.
خانواده و وکلای خانم بنییعقوب این ادعا را رد کردهاند، اما پیگیریها و شکایت آنها در نهایت راه به جایی نبرد. به گفته پدر او «پرونده را ربودهاند، مدارک و آثار جرم از جمله لباسهای بچهام را از بین بردهاند».
خانواده مهرداد طالشی، جوان ۲۱ ساله دیواندرهای هم که جنازهاش بهمن ۱۳۹۹ چند روز بعد از بازداشت به خانواده او تحویل داده شد، اطلاعیه نیروی انتظامی مبنی بر جان باختن او بر اثر ایست قلبی را کذب محض خواندند. یکی از نزدیکان آقای طالشی به رادیو فردا گفته است که خانواده او در حالی جنازه فرزندشان را تحویل گرفتهاند که در سر او آثار جراحت و بخیه وجود داشته است.
این اسامی، تنها اسامی آن دسته از زندانیانی است که خبر جان باختنشان در زندان رسانهای شده است. اسامی بسیاری از جانباختگان به دلیل فشارهای امنیتی بر خانوادههای آنها یا عدم دسترسی خانوادهها به رسانهها، تاکنون به رسانهها راه نیافته. خانوادههایی که جنازههای فرزندان زندانی خود را به دلیل فشارهای امنیتی، شبانه به خاک سپردهاند و حق سوگواری هم از آنها سلب شده است.
Comments
Post a Comment